یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

حرف زدن تینا حوننننننننن

سلام به تمام وجود زندگی من یکتا و تینا تینا جون ما الان چند روزی هست کلمه هایی را ادا می کنه مثل ب ب ب با با با و می می دیروز توی ماشین داشتم یکتا را می بردم کلاس تینا هم خونه مامانم توی راه تینا دایم می گم به به به به یکتا جون هم بهش برخورد فکر می کرد تینا داره دعواش می کنه اخه یکتا لج کرده بود که اسکوترش هم ببره کلاس من نگذاشتم توی ماشین غر غر می کرد وقتی دید تینا می گه به به با ادای خاصی مثل ادم بزرگ ها گفت من ٥ سال از تو بزرگترم تو به من می گی به من را باش الهی قربون جفت شما برم که این قدر برای من عزیز هستید مامنی مواظب خودتون باشید من زود می ایم باشهههههههه فدای شما دو تا دختر...
29 مرداد 1392

نشستن تینا جون

سلام عزیزان مامان یکتا و تینا الان سرکار هستم دلم برای هر دوتای شما نفس تنگ شده است زنگ زدم خونه مامانم با یکتا جون صحبت کردم الهی قربون حرف زدنت برم که واقعا بزرگ شدی دیگه می شه وقتی دلم گرفته باهات درد دل کنم واقعا دختر نعمت بزرگی هست . ظهر ساعت 12 تعطیل کردم و رفتم خونه مادرشوهرم دنبال تینا 12 نیم خونه خودمون بودیم نهار خوردم به تینا هم شیر دادم به خواب رفت من هم 20 دقیقه ای کنارت خواب رفتم دیدم بیدار شدی و به شکم داری بازی می کنی الهی فدات بشم عزیزم بلند شدم چایی را برای بابایی دم کردم  لباس های تینا را عوض کردم تا شوشو خان امد نهار برایش اماده کردم وبعد دوباره با تینا اومدیم خونه مادر...
26 مرداد 1392

مراسم بله برون و غیرهههههههههه

سلام عزیزان مامان شرمنده این قدر سرم شلوغه که وقت نمی کنم بیایم برایتان بنویسم جمعه عید فطر مراسم بله برون عمو محسن شما بود ولی شب پنجشنبه خبر شدم که دایی علی تصادف کرده من جوش هی جوش مردم تا به بیمارستان رسیدم خدا را شکر به خیر گذشته بود پای دایی علی شکسته بود تازه دیروز یکشنبه مرخصش کردند بماند چه قدر گریه کردم و شیر جوش به تینا گلم دادم یکتا جون هم دایم بهانه می گرفت بره بیمارستان تا دایی اش را ببینه روز جمعه عصر عم با چشمانی باد کرده مجبور بودیم برم مراسم ساعت ٣ یکتا را بردم خونه مادرشوهرم پیش عمه اش تا موهای یکتا را درست کنه خودم هم ساعت ٤ با تینا و شوشو امدم اونجا بابایی رفت دنبال ...
21 مرداد 1392

درگیری یک مادر

سلام دوستان پیشاپیش عید سعید فطر مبارک نمی دانم این چند روز یعنی ١٥ روز اومدم سرکار در کل سردرگم نمی دانم چه کار کنم هنوز با دو تا بچه کنار نیومدم خدایا شکرت ناشکری نمی کنم ولی سخته شاید یعضی مامان هم مثل من باشند می فهمند سرکار اومدن با دو تا بچه اون هم دو شیفت با کار خونه واااایییییییییییی صبح ساعت ٦ بیدار می شوم تینا را عوض می کنم  شیرش می دهم بعد دنبال کارهای خودم می روم شوشو عزیز را بیدار می کنم  اول یکتا را می بریم داخل ماشین بعد من هم تینا را می برم یکتا را باید ببرم مهد بعد تینا را خونه عزیزش می گذارم از اون طرف هم شوتی می ایم سرکار ساعت ١٢ تعطیل می کنم باید زود برم تینا و و یکتا را بردارم برم خونه نها...
16 مرداد 1392

دغدغه های ما

سلام نفس های زیبای مامان امروز صبح ساعت 6 بیدار شدم کارهایم را کردم به تینا کمی شیر دادم یکتا هم بیدار شد فکر کنم حس ششمش می گه بیدار شو چون هر وقت من بی تینا شیر می دهم کمی اذیت می کنه  اخه یکتا جونم هنوز با این موضوع کنار نیومده اب می خواست بابایی بلند شد که برایت اب بیاره ولی ول کن نبودی می گفتی مامانی چه طور می تونه به تینا اهمیت بدهد به من نه مجبور شدم تینا را ول کنم برای دخملم اب بیارم ساعت 7 رب بود که بابایی یکتا را بغل کرد و برد پایین داخل ماشین و بعد من هم با تینا امدیم توی ماشین امروز قرار بود خونه عزیز بزرگه باشید می دانم یکتا توی خونه عزیز بزرگه اذیت می کنه ولی چه می شود کرد می خواستم اول ماه یکتا را بفرستم...
12 مرداد 1392

تب کردن تینا

سلام نفس مامان یکتا و تینا سلام به دوستان عزیزمممممممممممم از کجا شروع کنم چند وقتی ننوشتم یادم رفته هههههههههههههههه از تب کردن تینا بنویسم که چند وقتی در استانه دندون در اوردن هست چند شبه که دخترم      بی تابی می کنه و اصلا خواب نداره دایم تب می کنه خدا کنه زودتر به خیر بگذره خیلی دلم شور می زنه اخه تینا 6 ماه پیشش بودم خیلی به من وابسته شده چند روزی که اومدم سرکار پیش هیچ کس نمی مونه دایم گریه می کنه از شانس کچل ما شیشه هم نگرفت شیر دادن با قاشق یا با لیوان خیلی سخته بنده خدا مادرشوهرم و مادرم باید تحمل کنند خدایا خودت کمک  کن که این چند ماه هم بگذره حداقل بزر...
9 مرداد 1392

شروع به کار من

سلام به دوستان عزیزم سلام به دخترهای ناز مامان یکتا و تینا امروز شروع به کار من هست بعد از ٦ ماه اره ٦ ماه مثل باد و برق اومد و رفت  دختر من در استانه ٦ ماهه هست امروز بعد از ٦ ماه دل کندن از انها برایم سخت هست ولی چه می شود کرد تحمل تحمل تحمل تینا و یکتا امروز گذاشتمشون خونه مادرم خدا کنه اذیت نکنه اخه تینا شیشه شیر نمی گیره راستی قابل توجه دوستان در چند روز اینده حتما به عکس های یکتا و تینا جون می ایمممممم     ...
1 مرداد 1392
1